۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

فرشته­های سپید برف



سلام بر فرشته­های سپید برف
دو سه روز پیش، سنسورهای احساسم یادم آورد، خواهد بارید. برای همین بود که یک هفته قبل از باریدنش، واژه­هایی سرهم کردم، بنگاشتم آن خبر خوش را برای دوستان در همین یادمان. اکنون آن احساس و آن عروس جامهء سپید پوشیده، و آمادهء اجرای مراسم است. بله را، با اجازهء بزرگترها بر لب آورده و چهره­اش از خجالت کمی گلگون شده است. خوشحالم که در این جا هم برف باریده. امروز صبح دلم خواست دوربین را بردارم و از درختان پر از شکوفه­های سپید شهرک، آن هم از منظر بالا، عکاسی کنم. نشد بعد از سکوت آسمان و چشمک آفتاب عکس گرفتم، نتیجه راضیم نکرد. از دیروز صبح، چشم به راه بودم. بارها کنار پنجره رفتم، می­خواستم ببینم چگونه می­آیند فرشته­ها، با بال­های همیشه سپید. چگونه از آسمان به زمین، نزول اجلال می­فرمایند، تا زندگی را بار دیگر در اینجا نیز متبرک کنند.
کوچکتر که بودیم، دعا می­کردیم، برف ببارد تا مدرسه­­ تعطیل شود. در میان­سالی شاید برای برف­بازی، شاید هم برای اسکی، برف را می­خواستیم. گاه همراه دوستان می­رفتم، تا حین سر خوردن، زمین بخورم. بعدها بچه­ها بودند، که تا برف می­آمد، می­پرسیدند: «بابا فردا تعطیله؟»، که اگر تعطیل می­شد که می­شد معمولا. آن­ها را برای برف بازی، به تپه­های اطراف میرداماد، یا بعدها به محوطه­ی شهرک می­بردم، تا آدمک برفی درست کنند و گلوله­های کوچک از آن فرشتگان سپید بال به همدیگر پرت کنند. در این چند سال گذشته، اما حسرت به دل بودیم، تا رنگ سپیدی را باز هم ببینیم. البته در کوهپایه­های تهران، می­بارید. ولی در شهر خبری نبود.
دیشب ساعت ده وقتی میهمانی را بدرقه می­کردم، گلوله­ای از برف را با خود به خانه آوردم، و سوغاتی را در دستان بچه­ها گذاشتم، تا باز هم یاد ایام کنند، و دل­خوش دارند. خنده بر لب­های همگان برگشت انگار. از خود پرسیدم: چه رمز و رازی در این دانه­های سپید زندگی­بخش هست؟ چگونه بدون کلامی، همه با دیدن و یا با لمس کردنش حتی، به این آسانی می­خندند؟ با خود اندیشیدم بنویسم، تا شما نیز یاد ایام کنید. شاخه­های درختان زیر بار سپیدی سر خم کرده­اند. انگار درختان را با چراغ­های کوچک براق، آراسته باشند. شاید این آذین­بندی برای این است که باز هم بهار بیاید.
تا پیام تو رسید، لحظه­ها دل­دل کرد، تنم از ابر چکید، چشم ِ نرگس شد و آواز، ترنم گل کرد.
نگارش و انتشار: ا. شربیانی تاریخ 26/10/1389 تهران

۲ نظر:

زهره گفت...

نوشتارتان پر از احساس و زیبایی بود
شاد باشید

ا.شربیانی گفت...

سازتان همیشه خوش نوا، سپاسگزار که سر زدید