انسان اگر بودم آنسان میاندیشیدم که انسان. میماندم در همان غار یار شاید، بیخیال ایران رادیاتور. سکوت را فریاد میکردم، آهنگ و آوای درونم. نتهای آن سمفونی را، با شاخهء نی هم میشد نواخت. نیازی به ارکستر نبود. کافی بود چند سوراخ برای جای انگشتانم، روی نی ایجاد کنم، و با نیمهء لب، احساسم را بر آن فوت کنم. نام و نشانم را، اما به کس نمیگفتم، راز را او میدانست تنها. نه مرد بودم نه زن. نه سپید بودم، نه زرد. نه سرخ و نه سیاه. تنها، بودم.
سررشتهها را میرشتم. سکوتم، شعر شعور کیهان بود. آب را جاری میخواستم. با سنگریزهها الفتی دیرینه داشتم. عشق را میگسترانیدم و سفرهام از روی زمین جمع میکردم. روزها در سفر بودم و میخندیدم. شبها در تاریکی، چشمهایم میبستم، و خود را به خواب میزدم، تا رویای خویش ببینم.
درختان و گیاهان را پاسبانی میکردم و تنها دارایی خود، هوا را نفس میکشیدم. آسمان را میپائیدم، که هر از گاه ببارد، تا بشنوم که میبارد. مهتاب را به میهمانی آرزوهایم دعوت میکردم، و با آفتابگردانها نرد عشق میباختم. یاسها را بر گردنم آویزان میکردم. بر حلقههای نور آغوش تبسم میگشودم. آواز رودها را در ذهن خویش ضبط میکردم. بوی رزها را به درون میکشیدم، و در خیال، رنگها را میآمیختم، و با انگشتانم به دیوار غار میآویختم.
زیباترین تصویرها را، به بال و پر پرندگان، به جسم و پوست، از حیوان و گیاه میبخشیدم. از رنگینکمان برای درب غارم، تاق قوس و قزح میساختم. شبنم گلبرگها را مینوشیدم. تن خیس گیاهان را، با احساسم لمس میکردم. با موجهای دریا، دریاچهها و برکهها همبازی میشدم، و مدام لب ساحل را میبوسیدم و عقب مینشستم. با احساس تپهها و سکوت کوهها همراز میشدم، و سکوت را میآموختم. از سکوت که خسته میشدم، با خیال میپریدم. با پاها راه میرفتم، و با دست و پا شنا میکردم و گاه هم میخزیدم.
برگها را میشمردم. از ستارها با لنز مردمک چشمانم عکس سهدرچهار میگرفتم. برای شبتاب، تاب و سرسره میساختم. برای بلبل درب باغ گل، باز میکردم. برای کرم ابریشم، دستهدسته برگ توت جمعآوری میکردم. برای ماهی قایق میساختم، خدای نیلوفرها را ستایش میکردم، عطر مریمها را دسته میکردم. شادی را میستودم. زیاد حرف زدم شما بگوئید...
سررشتهها را میرشتم. سکوتم، شعر شعور کیهان بود. آب را جاری میخواستم. با سنگریزهها الفتی دیرینه داشتم. عشق را میگسترانیدم و سفرهام از روی زمین جمع میکردم. روزها در سفر بودم و میخندیدم. شبها در تاریکی، چشمهایم میبستم، و خود را به خواب میزدم، تا رویای خویش ببینم.
درختان و گیاهان را پاسبانی میکردم و تنها دارایی خود، هوا را نفس میکشیدم. آسمان را میپائیدم، که هر از گاه ببارد، تا بشنوم که میبارد. مهتاب را به میهمانی آرزوهایم دعوت میکردم، و با آفتابگردانها نرد عشق میباختم. یاسها را بر گردنم آویزان میکردم. بر حلقههای نور آغوش تبسم میگشودم. آواز رودها را در ذهن خویش ضبط میکردم. بوی رزها را به درون میکشیدم، و در خیال، رنگها را میآمیختم، و با انگشتانم به دیوار غار میآویختم.
زیباترین تصویرها را، به بال و پر پرندگان، به جسم و پوست، از حیوان و گیاه میبخشیدم. از رنگینکمان برای درب غارم، تاق قوس و قزح میساختم. شبنم گلبرگها را مینوشیدم. تن خیس گیاهان را، با احساسم لمس میکردم. با موجهای دریا، دریاچهها و برکهها همبازی میشدم، و مدام لب ساحل را میبوسیدم و عقب مینشستم. با احساس تپهها و سکوت کوهها همراز میشدم، و سکوت را میآموختم. از سکوت که خسته میشدم، با خیال میپریدم. با پاها راه میرفتم، و با دست و پا شنا میکردم و گاه هم میخزیدم.
برگها را میشمردم. از ستارها با لنز مردمک چشمانم عکس سهدرچهار میگرفتم. برای شبتاب، تاب و سرسره میساختم. برای بلبل درب باغ گل، باز میکردم. برای کرم ابریشم، دستهدسته برگ توت جمعآوری میکردم. برای ماهی قایق میساختم، خدای نیلوفرها را ستایش میکردم، عطر مریمها را دسته میکردم. شادی را میستودم. زیاد حرف زدم شما بگوئید...
نگارش: ا. شربیانی ، تاریخ نگارش: 11/10/1389 تاریخ انتشار: 04/11/1389 تهران
۷ نظر:
نه مرد بودم نه زن. نه سپید بودم، نه زرد. نه سرخ و نه سیاه. تنها، بودم...از سکوت که خسته میشدم، با خیال میپریدم. با پاها راه میرفتم.زیبا می تویسید.پرتم می کند به رویا..
پیشاپیش فرارسیدن نوروز و بهار دگری از زندگی، این هدیه ی یکتای خداوندی، را به شما شادباش می گویم و برای شما سالی پر از زیبایی، شادکامی و تندرستی آرزومندم...
نگار نازنین، با گرفتاری نتوانستم به گاه، پاسخ شما بنگارم، به دیدهء اغماض بنگرید، شاید گناه از من نبوده بود
زهرهء نازنین، من هم بهار را و نوروز را به شما شادباش می گویم، شاد شاد بمانید و لبخند بزنید
salam .... neveshtehatoono vahshatnak dost dashtam ;) ... vebeton ro az goodreads bardashtam .... man onja jozve dustatoonam.... kheili khoshhal weblogeton ro didam .... safhatoon boye aghaghia midad..... boye atlasi...... kam kam dasht bahar faramoosham mishod khoshal misham be web manam sar bezani .... har chand too web man bahar morde ye jooraee ..........
http://osyaneabi.blogfa.com/
mishe lotfan linket konam???
ba che esmi?
لی لا، دوست عزیز و نازنین، سپاسگزارم که خواندید، البته که میتوانید لینک کنید، با ا.شربیانی میتوانید لینک کنید، حتما به شما سر میزنم
ارسال یک نظر