۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

بستر خیال



میگویند: پروانه ها با پاها مزهء شهد ِ گل را میچشند. حس ِ چشایی ِ نوعی پروانهء بزرگ، سیزده هزار بار دقیقتر از انسان است. زمین را که روزگاری نه چندان دور، بشر، مرکز کل کائنات می پنداشت، که حتی خورشید خجسته نیز با دیگر سیارات، به عشق او، در مدار میچرخید. سخت است باور کنیم، بال زدن ِ پروانه ای کوچک، این زمین ِ مرکز عالم را، بلرزاند. باور کنید، یاوه نمیبافم، علم محاسبه و نتایج را انتشار میدهد. برای همین چشمم همیشه، به دنبال ِ بال و پای پروانه ها بوده. در مسیر ِ پرواز ِ آن ها، گام برداشته ام. درنگی میکنم تا بار ِ سنگین ِ خاطر ِ خویش، زمین بگذارم. در راه و بستر ِ پر پیچ و خم ِ خیال و احساس. شاید، عطر ِ صدای ِ پای ِ پروانه ای به مشامم آید، یا بشنوم و شنیدم شاید، تصویر ِ پژواک صدای ِ چشیدن ِ پایی را، که بر سطح ِ مرمرین ِ جاده ای یا گلبرگی، خزان زده میسائید انگار. خزان، به اعتبار ِ بستر ِ خیالم، بهاران ِ دیگریست. خزان، این خداوندگار ِ رنگ آمیزی و آویزندهءِ نقش های بهشتی به بوم های ِ نقاشی ِ به گستردگی باغ و دشت بستر خیال. پروانه ها انگار در خزان، کمتر به منظر دیده می آیند و خویشتن می آرایند به جلوهء جمال. آیند و روندشان، بیشتر به نوشیدن ِ نوشداروی ِ شبنم، و دیدن ِ رنگارنگ ِ رنگ ِ گلبرگ و برگ و رگبرگ میگردد انگار. یا به کاری دیگر آنگاه که، جام ِ گلی را میکاوند. تا شهد ِ گواراتر از گوارا بنوشند، و برقصند به زیبائی ِ نهفته در رگهای ِ شاد و خونین ِ برگهای رنگین، که به آواز ِ باد، خویش را از شاخهء خانهء خود جدا میکنند و پریشان و عاشق به دنبال نسیم میدوند. از خود بیخود شده. شاید هم گاه چشمکی برهم زنند، و لذت ِ به سزا ببرند. رویای خویش ببینند، تا نقشهء نقش ِ تابلوهای ِ رنگ آمیزی شدهء، نقاش ِ ازل و ابد را، به بال های خویش به بخشند. تا با جوانه زدن ِ بهار، دوباره در بال هاشان، باز هم بروید، و آنها بخزند، روی ِ برگها، در هیبتی عجیب و در پیله، خود را آرایش کنند، و سپس درب ِ تاریک خانه گشوده و بال بگشایند. به گشت و گذار و تماشای باغ و راغ. حتما میدانید، پروانه ها، چشمانی مرکب دارند، که تعدادشان از یکهزارودویست، گاه، به هیجده ۱۸ هزار چشم نیز میرسد. البته که با همین توان است که میتوانند، حتی در پیله ای تاریک نیز، آن چشم اندازهای بدیع و زیبا را، بر بال ِ خویش نقش زنند، و آرایه ای بی بدیل. شاید نقاشان پیشین، به هوس ِ آفرینش ِ بدل ِ همین بالهای ِ پروانه ها بود، که قلم های سنگتراشی زمخت ِ سنگی و فلزی خویش را که با آن در سنگ ِ کوه ها حجاری میکردند، با نرمه مویی تاخت زدند. تجارتی پر سود آفریدند صاحبان گالریهای پر نقش نقاشان نامدار را با این تجربه. غرض واگویی تاریخ نیست، پرواز خیال است و بیان احساس. این روزها اما، قلم های ِ موئین کمتر نقش میکشند، بر بوم ِ آبرنگ ِ آن سهراب ِ سپهری ِ کاشانی ها، یا بر تابلوی ِ رنگ و روغن ِ ونسان ها، که شیدای ِ رنگ ِ رنگ بود و اهل هلند، و یا حتی بر کاغذی سپید یا رنگین نیز. قلم موهای بزرگتر، شاید هنوز با دیوارهای ِ کر و لال کارشان، کوتاه زمانی ادامه یابد. تا بر چشم اندازهای ِ زشت ِ رودرروی ِ نگاه ِ شفاف ِ آدمی، باشد که مسواکی زنند. تا چرک ِ دندان های ِ شهرهای ِ آلوده به دود را بشویند. با آبی ِ آسمانی یا رنگهای مرده و بیرنگ، دود و سایه را بزدایند. شستشو شاید برای ِ فریضهء صبح باشد، از سر ِ سنـّت و ناگزیر. این روزها، تصویر ِ نگارگران ِ دنیا، به همت پسران ِ همان نگارگران ِ قدیم ِ چین، دیجیتالی شده است. قلم ِ دیجیتالی، هر رنگی را که بخواهی، بر صفحهء تصویر، میپاشد. تا صورتکها را ابدی کند. اما جای ِ قلم های ِ موئین ِ تزئین ِ شده با موی ِ پشت ِ گردن ِ سمور را هرگز نمیگیرد، و جای ِ رنگ ِ زرد ِ ونسان را نیز. که به تجربه از طبیعت آموخته بود، آنگاه که می آمیخت رنگ را، به یاد ِ خاطرات ِ خویش. از بازتابش ِ نور ِ آفتاب، بر گلبرگ های ِ آفتابگردان در خیال ِ عشق بود و در جواب دل ِ شیدا. آن رنگها کجا، و پالت رنگهای آر.جی.بی. کجا. قیاس اگر کنم، انگار که آرد ِ آسیاب های برقی، جای ِ آرد ِ آسیاب های بادی و آبی را گرفته باشند. آسیاب هائی که برای آرد کردن گندم، باید آب ِ رود از راه تخته بند، با فشار ِ ریزشش از بلندای ِ تپه ها و آبشارها، سنگ ِ زبرین ِ آسیاب را میچرخاند، و غنچه های آرد ِ خوشبوی ِ گندم، از کناره های ِ سنگ ِ زیرین، فرو میریخت در جوال ِ کشاورز کشتکار. تفاوت ِ دست پخت ِ آن نان، با نان ِ مصنوع ِ خریداری شده از «بازارچهء گلها» توفیر ِ این دو مثال است، و نوع ِ تصویر و تصور، و چشیدن آن پروانه ها، از شهد ِ گلها، آن هم در برگریزان ِ خزان ِ رنگها و آهنگها. شادکام بمانید، و همچنان با پاهاتان بچشید خرده ابریشم های ریخته بر سطح ِ هموار و مرمرین ِ کاخ های ِ بشکوه را، و بخندید بر گل ها، تا غنچه ها نیز، شکوفا شوند، و قناری ها و سینه سرخ ها بسرایند، داستان ِ آنها که، هستند از دوستان و باشند سربلند و برفراز ِ دره های ِ حتی مه آلود.





با ارادت همیشگی. ا. شربیانی نگارش و انتشار مورخ: 01/07/1389 از هجرت شمسی - تهران



۴ نظر:

سامان گفت...

آنگاه که به شب پر ستاره دیوانه هلندی می نگردم،
آنگاه که نمای داخلی رستورانی در آرل را با آن ضربات سنگین و خشن قلم مویش را تماشا می کنم،
یا طرحی از آگوستینا سگاتوری را،
یا چشم اندازی از دوسک را با آن قلم موی بزرگ و ضربات وحشیانه،
یا نماهایی از کوهستان های چشم انداز بیمارستان سن-پول را،
یا سواحل ناب آمستردام را،
یا اورکیده ها، خشخاش ها، آفتاب گردان ها را،
یا چوپان ها، بذر افشان ها، ریسنده ها، بافنده ها را،
یا سیب زمینی خورها را،
یا آسیاب ها، گندم زارها را،
آنها را نه مخلوق مشتی صفر و یک و جبر بول و ثبات و شمارنده و ام اس آی و ال اس آی،
که مخلوق قلم مویی از موی یک جاندار، یک بوم سپید و مقداری رنگ رقیق نشده و یک تخیل بی نهایت می بینم،
رنگهای آن گلها، نه از پالت رنگهای آر.جی.بی،
که از گلبرگ و ساقه و ریشه خود آن گلهاست.
شاهکارهای شب پر ستاره در رون را نه مخلوق افکت های فراوان نرم افزار های پیکسلی و برداری،
که مخلوق ذهنی ذاتا آفریننده می دانم.
و افسوس که این روزها،
نرم افزارها،
جای نقاشان را گرفته اند،
پیکسل ها،
جای رنگها را اشغال کرده اند،
و افکت ها،
جای ایده ها را پر کرده اند.
و این شاید در مورد همه انواع هنر نیز صادق است.
وقتی به نواهای شیطانی متال گوش فرا می دهم که به بهانه اعتراض به بدبختی های بشری، خود زشت ترین فرهنگ ها را در دنیای موسیقی بدعت گذاری می کنند،
وقتی به انبوه نرم افزارهای تولید موسیقی می اندیشم،
با حسرت به یاد دوره ای می افتم که لودویگ وان بتهوون جوان، در جنگل قدم می زد و با الهام از آواز پرندگان و صدای پیچش باد در میان درختان ناب ترین نواها را خلق می کرد،
و سینما و ادبیات و . . .
این است دنیای تکنولوژی زده امروز.
درد دلم را تازه کردی جناب شربیانی، دوست خوبم.

سامان گفت...

راستی، دیروز چند دقیقه بعد از اینکه برای پست قدیمیم نظر دادین پست جدیدی رو آپ کردم. خوشحال میشم نظرتون رو بخونم...

ا.شربیانی گفت...

امان از این دل، سامان نازنین، نگارگر ِ شب ِ پر ستارهء زیبا و نغمه ساز، روئیده در معبدی، از قامت ِ آن کهکشان راز با یک کرشمهء ساز. شاید تراویده از چشمه سار، از آهنگ ِ آبشار. بالیده روبرو در آینه. از نقطه ای به خط. از یک نت ترانه، به غوغای آبشار. در چالشت چنگی است پایدار. در گفت و گو با نوعروس، با بستری که سرشتت گسترده زیر پا. در فرش سبزه ها پیداست خاک ما. سپاس از شعر زیبای شما

سامان گفت...

به روزم دوست عزیز. . .