پروانه ها را می جویم. باز بپرند. روی گل ها بنشینند و بال ها هر از گاهی به هم زنند. روز را می جویم، که روشنائی به همراه آورد. کاش کلمات ارزش خود با نوشته هایم از دست ندهند. می ترسم به واژه ها بی حرمتی کنم. کاش سهراب زنده بود. به کلام جان تازه می بخشید.
ا. شربیانی 14/10/1388 تهران
۸ نظر:
درخاطرات پنجره ها یاد گل بخیر
یاد سفال وخیسی باران نم نمک
اینجا خیال پنجره، چشم هزار گل. ممنون از ناشناش
اینجا دلم شبیه خودش نیست خسته است
باید به صبح پنجره ها رفت کم کمک
گویا ناشناس هم با این که ناشناسه، شاعر شعرهای خیال انگیزست، پیام دوم از ادامـه ی شعـر حکایت دارد. شاید ادامه ی شعر زیبا را باز هم ببینیم. ممنون ناشناس
یک شعر تازه تر، کلماتی که واژه تر
آن واژه ها که شرح جنونند بهترند
ممنونم که نوشتید، من شعر نمیگویم، گاهی مرتکب احساس میشوم، ناشناس عزیز
شعر طور خاصی نیست، تمام حرفهای از ته دل شعرند، یا همونطور که شما میگید: مرتکب احساس شدن، یا واژه هایی که شرح جنونند یا.....
شعر یعنی همصدایی، آفتاب آشنایی
یعنی ای احساس ناپیداچگونه ستی؟ کجایی؟
واژه هایی، واژه هایی، از ته دل، از ته دل
واژه هایی ابرگونه، سوی باران رهایی
شعریعنی درجهان دلخوشی های دروغین
توخلوصی بی نظیری، شادی بی انتهایی
شعر یعنی راستینی، بردل ما می نشینی
آتشی، آتشفشانی، صبح جاویدان مایی
سلام
دوش، باران حرف میزد، دستها در، دست ِ دشت
حرف، از آسمـان بــود، ابر، سرما، سر گذشت
برف، تک مضراب می زد، در سکـوت ِ، باز گشت
واژه، با احسـاس آمد، باز باران، می نشست
...
ببخشید، ناشناس عزیز، شعری نوشته بودم ارسال نشد و هر چه فکر کردم یادم نیامد، این را باز نوشتم.
ارسال یک نظر