رنگین کمان می گشت دنبال رنگ دل، از دره ها گذشت، در کوهها نشست، از شب ستاره چید، مهتاب را که دید، در کوچه باغ یاد بر انگیخت عشق را، برخاست آفتاب با دهن دره ای رو به سوی غرب، پاشید نور به هرگوشه سایه ای، رنگین کمان به دیده دید، هر رنگ ناب را، دامن کشان با آفتاب گشت، وقت غروب دامن پر از شقایق و از لاله های زرد، با ارغوان در آشتی اندوخت شاخه ای، زنبق بهانه نیاورد، آبی درنگ کرد، آندم، بر آسمان خزید ابری که دانه ی اشکی فرو فشاند بر بال نسترن، یاس کبود و اقاقی و سوسن شستند خویش را، خاک زمین بلعید نوش را، اما، گلهای دامن رنگین کمان خیس شد از ابر فرودین، آنگاه در غروب، رنگین کمان بر بستری ز آسمان یک کمان کشید، هر رنگ را ردیف بیاویخت یک به یک، آنگه شمرد هفت شهر عشق را، او آفریده بود رنگینه خویش را.
احمد شربیانی 15/02/1388 تهران
۲ نظر:
رنگین کمان تویی ، خود بر گرفته از زمین تا اوج آسمان رها ، بازگشته از خدا ، تا بفشانی رنگ را بر صورت این مردم یخی ، تا رنگشنان کنی تا شادشان کنی تا یادشان دهی ، که سه کلمه معنی بودن توست ، عشق ، عشق و عشق ، احسنت بر تو احمد عزیز
علی
آذر زدی و بجان و روحم رفتی
شربت بده از روی کمال هستی
تا مست شود نهال عشقت در سر
لولاک بخوان گل بفشان یا رقصی
رنگین كمان لحظه ی زیبای دیگریست
از اعجاز طبیعت
و پاداش کسانیست که
تا آخرین لحظه زیر باران می مانند ...
..........
بي نظير بود مثل هميشه
ارسال یک نظر