۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

لحظات زندگی


می­پرسید بهترین لحظات زندگی کدومه؟ معلومه، عاشق شدن، این که دیگه پرسیدن نداره، مرد و زن نمی­شناسه، آرزو می­کنم عاشق بشید، شده باشید. امید دارم آنقدر بخندید که دلتان درد نگیره. بعد از این که از مسافرت برگشتید، ببینید صدها نامه دارید، حالا چه پشت در، یا تو اکانت جی.میل، یاهو و ...
ماهی یکبار اگر نشد، لااقل سالی یکبار به مسافرت بروید، البته که به یک جای خوشگل و دیدنی، جایی که همه شادند، می­خندند و خوشحالند که شما هم اونجا هستید، لابد میدونید منظورم چیه.
آرزوی دیگرم این که در رختخواب دراز بکشید و به صدای بارش باران گوش بدید، از حموم که دراومدید بیرون، ببینید حوله­تان گرم گرمه. کسی را که معمولا زیاد نمی­بینید ولی دلتان می­خواهد او را ببینید، به شما تلفن کند. توی جیب لباس­هایی که سال گذشته هم ازش استفاده نمیکردید، پول پیدا کنید. برای خودتان تو آینهء اتاق یا آسانسوری که تنهایی سوارش شده اید شکلک در بیاروید و بخندید. تلفن نیمه شب راه دور از دوستی داشته باشید، از خارج یا داخل فرقی نمیکنه، که مکالمه ساعت ها طول بکشه، وقتی که صحبت تمام شد و گوشی را گذاشتید، بگوئید آخیش کیف کردم. بدون دلیل بخندید، تصادفی بشنوید که یک نفر داره از شما تعریف می­کنه. خمار خواب بیدار شوید و ساعت را نگاه کنید و ببینید که باز هم تا چند ساعت دیگر می­توانید بخوابید.
دعا میکنم آهنگی رو گوش کنید که شخص خاصی را که دوستش میدارید به یاد شما بیاورد. پیشنهاد میکنم عضو یک باشگاه ورزشی شوید و دائم شیرجه بزنید، از بالای تپه یا از پشت پنجره، یا پشت بام یا حتی از تو خیابان، به غروب خورشید نگاه کنید و خودتان هم نفهمید، که لبخندی به زیبائی طلوع همان خورشید چهره­تان را آراسته، ولی البته که دیگران ببینند، که شما مجذوب ناپدید شدن و برآمدن همان خورشیدی هستید، که درون دلتان پنهانش کرده اید.
دیگه، جونم براتون بگه، دوستای جدید پیدا کنید، از اونایی که دلتان براشان غنج میره، از اونایی که وقتی می­بینیدشان، دلتان هُرّی میریزه پایین، و شما جمعش نمیکنید، میگذارید همین طور دلتان پخش و پلا باقی بمونه.
باز میخواهم که لحظات خوبی را با دوستانتان سپری کنید، کسانی را که دوستشان دارید، همیشه خوشحال ببینید. یه دوست قدیمی را تصادفی ببینید و ببینید که اصلا فرقی نکرده. لبخند بزنید و احساس کنید که انگار باد خنکی تو دلتان میوزه، انگار که سر میخورید.
کاش عصر که شد، تو یکی از اون مسافرتها کنار ساحل دریا قدم بزنید. یکی را داشته باشید و بدانید که دوستتان دارد. یادتون بیاد که در دورهء نوجوونی دوستای کله پوکتان چه کارهای احمقانه و خنده داری کرده­اند، بخندید و بخندید و بازهم بخندید.
آره این ها بهترین لحظه‌های زندگی و بهترین آرزوهایم برای دوستانم هستند. قدر خودتان را بدانید، زندگی یک مشکل نیست، که حلش کنیم، بلکه یک هدیه است، باید ازش لذت ببریم. سال نو میلادی بر همگان مبارک.


نگارش و انتشار: ا.شربیانی 09/10/1389 تهران


۳ نظر:

نگار گفت...

و یک نفر مثل آقای شریبانی که اینهمه آرزوی خوب بلد باشد...!

ا.شربیانی گفت...

سلام نازنین، تا اسم شما را در نوشته ها ببینم، یاد حافظ می افتم، با همه شکوهش، شاید هم یاد آن ترانهء تاجیکی، آی نگار نازنین. امیدوارم همیشه همان نگار بمانید، به گسترهء همان نگین فیروزهء یا آسمان شعر و شعور خود را بگسترانید، آبی آبی باشید، جاری، با نوای موسیقی آب و سنگ، سپاسگزارم که سر زدید و نوشتید

فیروز گفت...

چه آرزوهای خوبی، همه را برای شما نیز آرزو میکنم، دوست همیشگی