۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

دره ی دوی دا




پرنورترین ستاره های زمین، در سرزمینم می رویند در شربیان، گل های نرگسش را چون بنگری، کنار چشمه ی آغ بلاغ. آن جا، اطراف مسیر جویبار، علاوه بر گل های نرگس زیبا و دلفریب. ستاره های زمینی دیگری نیز هستند. ستاره های الوان. انگار رنگدانه ها نیز، همراه آبی آب، از چشمه جوشیده اند. جویبار، پس از پرواز از صخره های سر راه، فرود که آمد. در سرازیری از دره ی "دوی دا" می گذرد، بالای شربیان ِ آرمیده در پای کوهسار قاسم داغی، ادامه ی قافلان کوه میانه. از ابتدای دره که نگاه کنی، پرواز آب و آبشار می بینی. کمی هم آبی آسمان و سراشیب کوه. اما برای دیدن ستاره ها و کهکشان رنگ ها، باید قدم به دره بگذاری. در گودی دره و زمین های مسطح اطراف جویبار، برای آرایش بیشتر عروس دره ی ما، درختان پراکنده ی دیگری نیز روئیده اند. شاید هم پدر بزرگ آن ها را کاشته، یا دیگران. زردآلو، بید و چنار بیشتر به چشم می آیند. تک و توک آلوچه و سیب و بادام نیز هست. چسبیده به صخره ها، کمی دورتر از آبشار، کندوهای عسل آرمیده اند. در سبدهای بافته از شاخه های نازک بید، و گل مالی شده. برای جلوگیری از نفوذ سرمای زمستانه. در بهار، سربازان و کارگران اونیفورم پوش، یا همان زنبوران عسل. هر گلبرگی را می بویند و می پایند. تا به موقع شهدشان بنوشند، و برای زمستان نیز ذخیره کنند. در شان های عسل ساخته از موم شش گوش منتظم. دره انگار، کهن دیار آن هاست. زمزمه ها و بگومگوی افراد پادگان با شکوفه ها، هر موجودی را سحر، و به خواب می کند. حتی مردان کار هم که وارد دره شوند. با شنیدن ورد ِ وزوز زنبورها خمیازه می کشند. سایه ی بیدی کهنسال پیدا می کنند، و دراز می کشند. انگار، به بهشت گمشده ی خویش، باز گشته اند. زمستان و پائیز، کسی به کندوها سر نمیزند. در بهار و تابستان نیز، کار سرکشی، بیش از یک، یا دوبار در سال نیست. آنجا کشوری ست خودکفا و خود اتکا. گاهی در کندو، زنبوری عادی در غذای ملکه، همان ژله رویال، شریک می شود. آن گاه در اوایل بهار، لشگر دیگری زاده می شود. ملکه ی جدید، با سربازان و ارتشش، به شاخه ی کوچک بیدی کوچ، و آن جا تجمع می کنند. در چنین حالتی، باید کندویی تازه و خالی جست. شاخه را برید، و داخل کندو گذاشت. بقیه ی کار را، سازندگان قلمرو جدید، خود به سامان می کنند. اگر بیش از چند ساعت، از تجمع زنبورها در شاخه گذشت، کسی آن ها را داخل کندویی جدید جای نداد. خود، شکاف صخره ای می جویند، و کاخ و خانه ی خویش، آن جا می سازند. از این صخره هاست که، گاهی شیره ی عسل ناب می چکد، و با آبی آب سرازیر می شود. از آب چشمه ی "دوی دا" که بنوشی، چون عسل شیرین است. نگارش احمد شربیانی 08/09/1388 تهران

۱ نظر:

صورتی گفت...

چه زادگاهِ قشنگی :-) نوشته‌تون مثِ زومِ دوربین بود؛ اوّل از ابعادِ بزرگ مث آبشار شروع شد و همین‌جور سرازیر شد تا شد قدّ یه‌کندو کوچولو.