۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

فرزند ایران


من پـر از، بـاران ِ بارانـم هنـوز
در دلـم، دل تنـگ ِ یارانـم هنـوز
*
گل به گل، گلبرگ مهـر و آشتی
دسته دسته صبح، حیـرانم هنوز
*
چشمه هــای ِ آبـی ِ کـوهی بلنــد
جویبـاری، دشـت و دامانم هنوز
*
نسترن ها یـاس، دردل کشته ام
خوشه خوشه نخـل ِ آرامم هنـوز
*
بـوتــه های ابـر ِ چشمم در گـذر
سبزه زار ِ خاک ِ ایـرانم هنــوز
در بغل گل بوته ی صلحی سفید
سـرخی ِ خون رنگ ایـمانم هنـوز
*
پرچـمی افراشتـم، در بـاغ ِ بـاد
گوئیـا، فــرزند ِ ایـــرانـم هنـوز
***
احمد شربیانی 27/02/1387 تهران

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

رحلت


بـاز لبخندی دگـر کوچید و رفت
آسمـان را زندگی پوشیـد و رفت
باز، باران چشم ها را خیس کرد
اشکها را ابر ِنـو نوشیــد و رفت


بـاز، درگــاه دعــاهــا، بــاز شـد
قبـــــله گــاه قلـب هــا، آواز شـد
چشمه چون بوسید عطریاس را
در مسیر ِ جـویبــار، آغـاز شــد


احمد شربیانی 26/02/1386 تهران

عقد یک خاطره

رگ ِ گلبرگ، ز خوش رقصی آن ابر تپید، ساقه با پیچک ِ نوخاسته، عهدی می بست، به تماشای بهار، عقد ِ این خاطره، در معبر باد، پیش ِ یای ِ خورشید، و صلیبی ز درخت، که به اندازه ی خوشبختی بود.
احمد شربیانی 21/01/1388 تهران

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

خوشه چین

من خوشـه­چین دامـن دشـت و طبیعتم، در وسـع طینتم، گاهـی نوشتـه­ای، گاهـی ترانـه­ای، می­راندم به پیش، من یال اسب را، چسبیده پر ز بیم، گاهی صداقت یک ابر و قطره­ای که می­چکد از ابر و آفتاب، انگار می­رباید از وجود، تنها توان من، احساس را سوار سمندی در می­برم ز معرکه­ی در زیر ماهتاب، گاهی به قهقهه­ای شاد می­شوم از جواب کبک، لبخنده­ای ز ناز، گهگاه می­گریم ابر را، در صفحه ی سفید، با سرعتی شگفت، در ارتباط با جهان، گاهی نسیم را می­پرورم درون دلم، چرخشی مدام، در این شگفتی دنیا، بهشت سبز، گاهی از این که سالها، تنها مصاحبم مونیتوری، اعداد و الگوریتم، خسته می­شوم، آنگاه می­نویسم، از بهر دوستی که دوست داشت، پرواز را، دل را گرو نهاد تا آشتی کند با یاد، و آرزو به باد دهد، هر دم به انتظار. احمد شربیانی 20/02/1388 تهران

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

رنگین کمان


رنگین کمان می گشت دنبال رنگ دل، از دره ها گذشت، در کوهها نشست، از شب ستاره چید، مهتاب را که دید، در کوچه باغ یاد بر انگیخت عشق را، برخاست آفتاب با دهن دره ای رو به سوی غرب، پاشید نور به هرگوشه سایه ای، رنگین کمان به دیده دید، هر رنگ ناب را، دامن کشان با آفتاب گشت، وقت غروب دامن پر از شقایق و از لاله های زرد، با ارغوان در آشتی اندوخت شاخه ای، زنبق بهانه نیاورد، آبی درنگ کرد، آندم، بر آسمان خزید ابری که دانه ی اشکی فرو فشاند بر بال نسترن، یاس کبود و اقاقی و سوسن شستند خویش را، خاک زمین بلعید نوش را، اما، گلهای دامن رنگین کمان خیس شد از ابر فرودین، آنگاه در غروب، رنگین کمان بر بستری ز آسمان یک کمان کشید، هر رنگ را ردیف بیاویخت یک به یک، آنگه شمرد هفت شهر عشق را، او آفریده بود رنگینه خویش را.

احمد شربیانی 15/02/1388 تهران

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

بهار

فصـل ِ بی بارانی ِ دیگــر رسید . . . . ابــر را دلتنگی ره، سر رسید

شبـنم از دلبـرگها، نـوری چشیـد . . . . قطره اشکی نقش گلبرگی کشید

بـاز بـاران، زیـر بارانهــا خـزید . . . . باور ِ باران، ز ابری گـل خرید

شبنم از گلبوته ها، گـل را شنـید . . . . تا زمین خشک را، باران چکید

روز، از دلتنگی ِ دل، بستـه شـد . . . . آرزوی ِ خوبی از گل رٌسته شد

باد و دریا، موجها را خستـه کرد . . . . شادی پـرواز را، گل دسته کرد

ماه را دریـا، چـو پشت ِ ابـر دیـد . . . . در نسیمی، مـوج را، آبی کشید

بــال بگشــــــــــودند، دل آوازها . . . . در غـروب ِ کوچه ها، پروازها.


احمد شربیانی 14/02/1388 تهران