۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

راه پیمائی

هوای شب گرم بود. بیرون محوطه، روشنائی اندکی داشت. برای فرودادن هوای شب، نیم ساعتی بود که از بلوک، بیرون زده بودم. همتی که به ندرت و به دلخواه نصیبم می­شود، همیشه بهانه­ای برای کار، و نداشتن حوصله، در آستین بلندم دارم. آرام راه افتادم. می­خواستم درنگی با خود، داشته باشم. گاه، برای همه پیش می­آید. پزشکان و دوستان مصلح، همیشه توصیه می­کردند به راه­پیمائی. بین بلوک­های سیمانی شهرک، کاری است که همه، از شش بامداد تا سه ساعت مانده به ظهر، و عصرها بسته به فصلی که هست. این روزها، از ساعت شش بعد از ظهر، تا ... جوان و میانسال و پا به سن گذاشته­ها انجام میدهند. کار پسندیده­ای جلوه می­کند. از پله­ها پائین رفتم. انگار به دلیل حضورم، سکوتی برقرار شد. سپس، صدای جیرجیرک­ها سکوت را شکست، گوشم را نوازش داد. صدای گذر ماشین­های عبوری، از جاده­ی واقع در جنب شهرک، همیشه هست، اما بیست سال است به آن عادت کرده­ام. گاه، برایم سکوت جلوه می­کند. هر چند در میانسالی، که در میرداماد خانه داشتم. وقتی برای دید یا بازدید، به خانه­ی دوستی یا وابسته­ای از اقوام می­رفتم، یا می­رفتیم. همیشه با خود می­اندیشیدم، این هیاهو را چگونه تاب می­آورند!
راه شمال را بین بلوک­ها، در پیش گرفتم. به آسمان نگاه کردم. تک و توک ستاره­های کهکشان راه شیری، چشمک می­زدند. کهکشان از سویی تا سوی دیگر آسمان کشیده شده، امتداد داشت. اندیشیدم. شاید، هر یک از آن ستاره­ها، چشمان منتظرانی باشند، که در جاهای دور، شاید هم نزدیک، از بس به آسمان نگریسته­اند، نور چشمانشان را، به آن ستاره­ها قرض داده­اند. چشمک زدن ستاره­ها را فرض کردم، زمانی اتفاق می­افتد، که منتظران پلک برهم می­زنند. دلم می­خواست، این اندیشه را برای شنونده­ای باز گویم. بعد با خود، به جلوه­های صوتی و تاثیر سخن واژگان، و جملات در هر سخنرانی فکر کردم. روش­های زیادی را در ذهن، برای نوع بیان، با خود زمزمه کردم، پروراندم. مشکلم این بود که چگونه می­شود، یک واژه، یا یک جمله، شنونده یا جمعی را تکان می­دهد. آیا کار و تمرین با اصوات این کار می­کند، یا جلوه­ی جمال واژه­ها، یا جذابیت مطلب و شیوایی پیام سخنران آن هدیه با خود دارد. اندیشیدم. لحن شوق­انگیز در این میدان، چه تاثیری می­تواند بر هم­صحبت، دوست، شنونده یا مخاطبین یک کلاس و جلسه­ی سخنرانی، داشته باشد. بعضی به مکث­های متقاعدکننده، بسنده می­کنند. بعضی، کلام آهنگین برمی­گزینند. آیا پیچش معنی در لفاف کلمات معماگونه، مهم است؟ آن چه روش و کدام الگوست، که می­تواند تمام توجه شنونده یا شنوندگان را، یکباره به خود جلب و جذب کند. چگونه است که گاهی، فقط صدای ساده­ی اتفاق نادری، تمام توجه و عنان اختیار ذهن ِ کسانی را که، هر یک به کاری مشغول هستند، در لحظه، به کنترل می­گیرد. یا کار ساده و بی­اهمیتی، در صف طویل کارهایی مهم که ذهن، ظاهرا باید به آن­ها بپردازد و پردازش­شان کند، چگونه یک باره توجه به آن کار ساده جلب می­شود، و آن کار به ظاهر بی­اهمیت خود را، به رتبه­ی اول در صف پردازشگر ذهن ارتقاء می­دهد، و به اولویت اول خود را می­رساند. چگونه است که عده­ی بی­شماری انسان، با علایق و سلیقه­های متفاوت، همه، دل به تماشای گردش توپی، در میدان مسابقه می­دهند؟ و در حالت­هائی که، احتمال پیروزی فردی یا گروهی بر دیگری و دیگران هست، همه یکجا به هیجان می­آیند. در نهایت، برای خود چنین استدلال کردم: شاید، اولویت اول ذهن، حفظ موجودیت خود باشد.

احمد شربیانی، تاریخ انتشار و نگارش: 30/04/1389 تهران

۵ نظر:

نگار گفت...

چه خيال قشنگي.ستاره ها و منتظران.اما اينكه نوري كه ما ميبينيم نور ستاره هاييست كه سالها پيش مرده اند...شايد نگاه منتظران اين نور را زنده نگه ميدارد.

azar گفت...

سلام جناب اقای شربینی. من آذر هستم دوست شما در گودریدز.
درباره ستاره های اسمون و دلیل سوسو زدنشون خیلی دلچسب و زیبا گفتید. در مورد علت دویدن کلی ادم دنبال یه توپ تو زمین فوتبال و هیجانش من رو هم به فکر می اندازه که چی بشه... اما شاید خاصیت زندگی اینه که یک چنین چیز هایی بلکه باعث شه آدم ها کمی از جنگ و جدال دست بردارن و کمی لذت ببرن و هوای همدیگه رو داشته باشن.
خیلی خوب می نویسید:)

ا.شربیانی گفت...

سلام سرکار خانم نگار نازنین، حق با شماست. شاید آن نور را نگاه منتظران تقویت میکند، حتما اثر داپلر یا دوپلر یادتون هست. بین راه به هم میرسند و حال شما چطوره، از زمین چه خبر ، خورشید شما چطور و الی ...
.
سلام دوست عزیز سرکار خانم آذر، از این که سرزدید و خواندید سپاسگزارم، حق با شماست خاصیت زندگیه، هستی، گاه آرزو میکنم، کاش میتوانستیم هر رویدادی را هم از بالا ببینیم، از کل به جزء و هم از پائین به بالا از جزء به کل. آنگاه شاید رویدادها تلاقی بردار اندیشه ها بنمایانند با تصویری هولوگرافیک. امید که لذت نسیم پگاه با شما باشد و خبرهای شاد همراه دسته های گل رز برایتان به ارمغان آورد.

ناشناس گفت...

سلام استاد
لطفا پیاده روی رو از شب به صبح خیلی زود منتقل کنید. (موقع اذون صبح و سحر که شما خیلی دوستش دارید)چون شبها درختها اکسیژن هوارو میگیرن و دی اکسید کربن آزاد میکنن تو هوا.
امضا: ناشناس

ا.شربیانی گفت...

سلام ناشناس عزیز، نوشته بودم انگار به ندرت، شاید دو سال یکبار به آسمان شب نگاهم بیفتد، سپاسگزار راهنمائی و یادآوری و توصیه ی پگاه برای دیدن و همراهی با دمیدن کجاوه ی نور