میتابم، از درز ِ خانهها.
.
خیل ِ عظیمی به خنده، به شادیند.
در سبزهزارهای ِ جنوبیترین قارهی ِ جهان خورشید، بیداد میکند.
گلهای ِ آفتاب، به شادی نشستهاند، جام ِ عطر ِ دل انگیز در بغل.
گلهای ِ آفتاب، به شادی نشستهاند، جام ِ عطر ِ دل انگیز در بغل.
به صف، درون ِ باغچه، لبخند میزنند.
شادی به راه ِ آمدن از کوهپایهها.
چشمان ِ کودکی برق میزند، از دیدن ِ هوس ِ عشق ِ مادرش.
آواز ِ جویبار، زمزمه آغاز میکند.
چشم ِ پرنده، در اوج ِ آسمان، لبخند میزند، به پرواز ِ شاپرک.
گویا جوانه نیز، سر ِ خود، با نسیم هموار میکند.
این جا، هنوز پنجرهای رو به آفتاب، غمگین نشسته، دلش جای دیگر است.
جائی که، هر نفس، با یادهای ِ کودکیش، زنده میشود.
برخیز، بگشای پنجرهی رو به عطر ِ دل آرای ِ کوچه باغ.
این جشن را بچرخ، بچرخان کمند ِ خویش.
غمها همیشه هست.
دل را چو آینه بیارای، با سبزی ِ چمن.
نرگس، کنار ِ چشمه نشسته است منتظر.
چشمش، به راه ِ آمدنت، خیره مانده صبح.
بنگر به آب ِ نهر.
خود را ببین، در ترنـّم ِ آهنگ ِ جویبار، زمزمه شو، ره سپار، با رود ِ روح ِخویش.
از جسم و جان گذر کن، غبار شو.
از رنگها بچش، شیرینیاش عسل.
با بوی ِ قهوه درآمیز، در چای ِ تازه دم.
یک دم بخند، با لالهی هلند.
دامن کشان، چون غنچهای که بشکفد، یال باز کن.
پروانهها به دور ِ تو، پرواز میکنند.
آیا ندیدهای؟ در کوچه باغ و گذرگاه همدلی، آن یال، آن کمند.
آیا ندیدهای؟ در کوچه باغ و گذرگاه همدلی، آن یال، آن کمند.
شاد باشید
تاریخ انتشار: 04/12/1388 هجرت شمسی سرایش: ا. شربیانی 21/11/1387 تهران